دکتر نوشت

ساخت وبلاگ

ازدواج اینجوریه که بدترین دعوارو میکنید

تا جایی که حتی همدیگه رو تهدید به رفتن و دوست نداشتن میکنید

ولی یک ربع بعد سر تهدیگ سیب زمینیِ ماکارونی باهم بحث الکی راه میندازید و خندتون میگیره

خلاصه ای از جریان امشب ما

دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 15:53

خسته شدم از احساس ناکافی بودن..امروز دائم این شعر رو با خودم زمزمه میکنم..حال دل منهمن عاقبت ، از اينجا خواهم رفت . پروانه ای ، که با شب می رفت ، اين فال را ، براي دلم ديد . ديری است ، مثل ستاره ها ، چمدانم را ، از شوق ماهيان و تنهايی خودم ، پر کرده ام ، ولی ، مهلت نمی دهند ، که مثل کبوتری ، در شرم صبح ، پر بگشايم . با يک سبد ترانه و لبخند ، خود را به کاروان ، برسانم . اما ، من عاقبت ، از اينجا خواهم رفت . پروانه ای ، که با شب می رفت ، اين فال را ، برای دلم ديد . دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 15:53

چند روز پیش تو برف داشتم پیاده روی میکردم و به این فکر میکردم چقدر تصویرش تو ذهنم کمرنگ شدهصدا،قیافه و حتی ناراحتی هایی که میکشیدمهمه و همش انقدر کمرنگ شده که داره کم کم تو چاله خاطراتم گم میشه+این روزا با آقای میم دنبال یه تنوع جدیدیمچندبار به ذهنمون رسید گربه به سرپرستی بگیریم اما حقیقتا از مو ریزیش میترسم و بخاطر همین برام سخته مسئولیت قبول کنمنمیدونم آخرش برای حیوون خونگی اوردن به نقطه اشتراکی میرسیم یانه ولی به عروس هلندی بیشتر از هرچیزی فکر میکنم دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 15:53

تایم کاری منو اقای میم باهم فرق دارهاون زودتر باید راه بیوفته اما گاهی صبح ها همدیگه رو قبل از رفتن به سرکار میبینیمیه وقتایی درحالی که چشمام باز نمیشه بهش غر میزنم و میگم کاش یه زن خانه دار بودم که خونم تمیز و مرتب بودبوی قرمه سبزیم تا سرکوچه میومد و همه دغدغم این بود که خواهرشوهر و مادرشوهرم چی گفتنولی بعدش که میرسم سرکار و خواب از سرم میپره میگم خداروشکر که سرکار میرمفکر کنم اگر کارمند رسمی نبودم تا الان بارها انصراف خودمو اعلام کرده بودم دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 17:25

شب قبل از یلدا خونه مامان و بابا جمع شدیمقرار بود امشبم بریم خونه خواهرشوهر که اقای میم مریض شددرنتیجه الان خونه ایمشب یلدایی که خونه مامان اینا بودیم خوش گذشتاخرشب بابا هممونو جمع کرد و درمورد ساختمون باهامون صحبت کردبابا یه ساختمون چهار طبقه داره که از قدیم میگفت هر واحدش برای یکیتونهبجز من سه تا خواهردیگه تو اون ساختمون زندگی میکننبابا بعد از کلی مقدمه چینی گفت که دوس داره بین بچه هاش عدالت باشه و الان که ترلان تو خونه دیگه ای هست در حقش اجهاف میشهاز سمت دیگه ایم با حقوق بازنشستگی زندگیشون نمیچرخه و الان دیگه برای بابا کار کردن خیلی سختهمیگفت صبحا به زور بیدار میشم که برم سرکار دلم میخواد از این به بعد جوری که دوس دارم زندگی کنم و لذت ببرماز سمت دیگه ای هم دوس ندارم شماها اجاره نشینی رو تجربه کنید تو این اوضاع اقتصادی بهتون سخت بگذرهاگر اوضاع مالیم رو به راه بود کل اجاره و رهن واحد خالی رو میدادم به ترلان ولی از وقتی که بازنشست شدم شرایط زندگیم سخت شدهتصمیم بر این شد که اجاره دوواحد برای ما خواهرها باشه و دو واحد برای باباما هممون بهش حق دادیمچون بابا برای ما هیچوقت چیزی کم نذاشت و بعد از کلی کار کردن باید الان از زندگیش لذت ببره ولی همچنان داره کار میکنهو اینکه تا چندسال پیش ما جزو خانواده هایی بودیم که وضع مالیمون خیلی خوب بود،اما با گذشت زمان و بد شدن شرایط اقتصادی هممون چندین پله اومدیم پایینبه بچه ها تا خرداد ماه زمان داد که نتیجه رو اعلام کنن و گفت اگر کسی قصد داره پاشه سهم اجاره خونه بهش داده میشه "خواهراولی خیلی وقته میخواد بلندشه و بره خونه بزرگتر"اگرم کسی میخواد بمونه که از مبلغ اجاره ش کم میشهاگر اینجوری بشه شرایط مالی من خیلی بهتر میشهحقیقتا این چند وقت خیلی تح دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 16:36

انگار هرچقدر سال سخت تر باشه پر بار تر میشهمثل امسال مابرای کار اقای میم کلی سختی کشیدیم و این وسط چقدر بحث و دعوا پیش اومد بخاطر فشاری که روی جفتمون بودبیشتر از پنج بار شغل عوض کردن و از نو شروع کردن و بیشتر از پنجاه بار مصاحبه شغلی دادن مثل برزخ بوداین که هربار ناراضی میومد خونه و میگفت شغل دلخواهم نبود و استعفا دادم و من میدونستم باید از نو شروع کنیم خود کابوس بود..اما گذشت و امروز جایی که دوست داشت اوکی شد و خودش خسته شد و گفت بالاخره میشینم همینجا دیگه غلط بکنم بگم جایی بدهشاید زندگی با ادم عادی راحت تر از ادم نخبه بود و مشکل ما فرصت های شغلی زیاد و کمال طلبی زیاد اقای میم بودولی حداقل این سختیا باعث شد بگه هرجوری شد میرم سرکار و دیگه درجا نمیزنمفعلا به نظر میرسه اینجا اوکی شده باشه اگر دوباره مشکلی پیش نیاددرحالی که خرج های معمولیمون مونده بود تو شمال زمین خریدیمبیشتر از نه ماهه که عروسی کردیم و من تو کارم پیشرفت کردم و امسال بیشتر از سی کیلو سفارش شیرینی داشتمشرایط زندگیمون یکم آروم تر شده و از طوفان هایی که داشتیم گذر کردیمدر کل به سالی که گذشت فکر میکنم در کنار سختی ها پیشرفت رو میبینم و امیدوارم سال دیگه برامون فقط ارامش باشهبه مناسبت دومین سالگرد نامزدیمون کنسرت ایهام رزرو کردمتا یه خاطره خیلی خوب برامون بمونه دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 19:21